بخش اوّل: حقوق و وظایف زن در اسلام | ۱۴
ممکن است کسی در اصل تشریع طلاق اشکال کرده، بگوید: اگر طلاق واقعاً مبغوض شارع اسلام بود ـ چنانکه قبلاً گفتید ـ چرا آنرا تحریم نکرد؟
اصولاً حلال بودن چگونه با مبغوض بودن قابل جمع است؟ چرا اسلام طلاق را تجویز کرد، و فلسفهی آن چیست؟
در پاسخ باید گفت: در عین حال که طلاق امری است زشت و مبغوض، ولی در بعضی مواقع ضرورتی است که نمیتوان جلو آنرا گرفت؛ مثلاً قطع اعضای بدن امری است دردناک و مبغوض، اما در بعضی مواقع قطع عضو ضرورت دارد و به مصلحت انسان است؛ چنانکه درمورد بیماری سرطان چنین است. اگر ادامهی ازدواج برای زن و مرد رنجآور، دردناک و تحمّل نشدنی باشد و جز طلاق چارهی دیگری وجود نداشته باشد، طلاق بهترین راهحل است.
برای نمونه، یکی از این موارد جایی است که شعلههای عشق و محبت مرد به کلی خاموش شده و اصلاً همسرش را دوست ندارد. در چنین موردی زن از مقام محبوبیّت و جاذبیّت سقوط کرده و بنیاد خانواده ویران شده است. خانهای که محبت در آن نباشد، سرد، تاریک و وحشتناک است؛ نه تنها برای زن و شوهر آسایشگاه نیست، بلکه زندانی است تاریک و جهنمی، سوزان.
زوجیت پیوندی است طبیعی که میان مرد و زن بسته میشود و با همه پیمانهای اجتماعی، مانند بیع، اجاره و رهن، صلح و شرکت کاملاً تفاوت دارد. آنها قراردادهایی هستند صرفاً اجتماعی و اعتباری که طبیعت و غریزه در آن دخالت ندارد، برخلاف ازدواج که پیوندی است طبیعی و در متن طبیعت و غریزه زوجین ریشه دارد و از خواستهی طبیعی نشأت میگیرد.
ازدواج از نوعی جاذبهی درونی مرد و زن و تمایل به وحدت، اتصال و همدلی به وجود میآید.
این جذب، در طبیعت زوجین به دو گونهی متفاوت نهاده شده است: از جانب مرد به صورت عشق و دوست داشتن، خواستن و تصاحب شخص زن است و از طرف زن به صورت خودآرایی، جاذبیت، تسخیر دل و تصاحب قلب مرد است. مرد میخواهد محبوبهی خود را بگیرد، ولی زن میخواهد محبوبهی شوهر باشد و دلش را به دست آورد.
بنیان خانواده بر این دو اساس پایهریزی میشود و اگر زوجین به خواستهی درونی خود رسیده باشند، کانون خانواده گرم و باصفا و زیبا است. مرد به خانوادهی خود دلگرم و امیدوار است و در تأمین آسایش و رفاه آنان جدیت و فداکاری میکند، زن نیز خودش را موفق و خوشبخت میداند و در شوهرداری، خانهداری و بچهداری تا سرحد فداکاری میکوشد.
اما اگر مرد همسر قانونی خود را دوست نداشت و از دیدار و معاشرت با او بیزار بود و زن نیز احساس کرد که از مقام محبوبیت سقوط کرده و شوهرش او را دوست ندارد در چنین فرضی خانواده دو رکن اساسی خود را از دست داده و ویران شده بهشمار میآید. زندگی در چنین خانوادهی سرد و از هم پاشیدهای، برای زن و مرد بسیار دشوار و دردناک است و ادامهی آن به صلاح هیچ یک از زوجین نیست. در چنین شرایطی اسلام با اینکه طلاق را مبغوض دارد، آنرا بهترین راه حل میداند و تجویز میکند. تشریع قانون طلاق برای چنین مواردی است.
مورد دیگر، عدم توافق اخلاقی است؛ در صورتیکه زن و مرد توافق اخلاقی ندارند و تفکر دوگانهای دارند؛ هر دو خودخواه و کینهتوز و لجبازند، شبانه روز کشمکش و نزاع و دعوا دارند و به نصیحتها و راهنماییهای کسی گوش نمیدهند، به هیچوجه حاضر نمیشوند خودشان را اصلاح و تعدیل کنند. زندگی در چنین خانوادهای نیز بسیار سخت و دردناک است و ادامهی آن نه به نفع زن است و نه به نفع مرد. در چنین موردی نیز طلاق بهترین راه حل است و اسلام آنرا تجویز میکند.
بنابراین، طلاق در بعضی موارد ضرورت اجتماعی و بهترین راه چاره است و نمیتواند ممنوع باشد.
ممکن است کسی بگوید: به فرض اینکه تجویز طلاق را در موارد ضروری بپذیریم، اما قانون طلاق مطلق است و به مردان هوسباز اجازه میدهد که به اندک بهانهای همسر مظلوم خود را که جوانی، نیرو، سلامت و شادابی خویش را در خانهی این مرد بیوفا صرف نموده، طلاق دهد و از آشیانهی مأنوس خود خارج سازد و بعد از چندی همسر دیگری بگیرد. آیا تجویز چنین طلاقهایی ظلم به زن نیست؟
در پاسخ گفته میشود:
اسلام نیز با هوسبازی و طلاقهای ناجوانمردانه به طور جدی مخالف است و با عوامل آن به شدت مبارزه کرده است و برای اجرایِ طلاق شرایط و مقرراتی را وضع کرده و موانعی به وجود آورده که حتیالامکان از وقوع آن جلوگیری کند.
اما اگر به هر دلیل زن از مقام محبوبیت سقوط کرد و مورد تنفر مرد قرار گرفت، چه باید کرد و راه چاره چیست؟ زن احساس میکند که محبوبهی مرد و کدبانوی خانه نیست و مرد از او نفرت دارد و چنین حادثهی دردناکی بزرگترین تحقیر و تعذیب زن است. آیا صلاح است که چنین زنی را به زور قانون در خانه نگهداریم و از جدایی جلوگیری کنیم؟
با زور قانون میتوان زن را در خانه نگه داشت و مرد را به پرداخت نفقه مجبور ساخت، اما نمیتوان برایش محبوبیت ایجاد کرد که اساسِ زندگی زناشویی است. دراینجا نیز اسلام با اینکه طلاق را مبغوض داشته، آنرا بهترین راه حل میداند و تجویز میکند.
ممکن است کسی بگوید: اگر طلاق در برخی موارد ضرورت و بهترین راه حل مشکلات است، چرا به مرد اختصاص یافته و به زن حق طلاق داده نشده است؟ زیرا عین همین احتمالها دربارهی زن نیز وجود دارد. ممکن است زن شوهرش را دوست نداشته باشد از ادامهی زندگی زناشویی بیزار باشد. در چنین موردی نیز میتوان گفت: چون محبت نیست حیات خانوادگی عملاً پایان یافته تلقی میشود و باید به زن نیز حق داده میشد که شوهرش را طلاق بدهد و ختم ازدواج را اعلام بدارد.
در پاسخ گفته میشود: بیعلاقگی زن را نمیتوان پایان یافتن حیات خانوادگی تلقی کرد، بلکه از علائم قصور یا تقصیر مرد و کوتاهیاش در مورد ادای وظایف زناشویی و زنداری است، زیرا کلید دلبستگی و علاقه زن در اختیار مرد است، اگر مرد واقعاً همسرش را دوست بدارد و به شدت علاقهمند وی باشد و به وظایف زنداری خوب عمل کند و اخلاق و رفتارش را اصلاح نماید، زن نیز غالباً دلگرم، امیدوار و علاقهمند میشود و میکوشد قلب مرد را همچنان در اختیار خویش نگه دارد.
بنابراین، اگر زن به زندگی و شوهر بیعلاقه است، نشانه قصور یا تقصیر مرد است.
در چنین صورتی طلاق ضرورت ندارد، بلکه باید مرد را به وظایف خود و هنر ظریف زنداری آشنا ساخت، تا در رفتار و گفتار و اخلاق خود تجدیدنظر نماید و به هر طریق ممکن دل همسرش را به دست آورد و او را امیدوار سازد.
ممکن است سؤال شود: اگر مردی همسر خود را کتک میزند یا نفقه او را نمیدهد و به او سخت میگیرد یا حق مضاجعت و عمل جنسی را انجام نمیدهد، یا او را اذیت و آزار میکند، یا دشنام و ناسزا میگوید و حتی از طلاق دادن او نیز امتناع میورزد، در چنین صورتی تکلیف زن چیست؟ آیا میگویید: باید صبر کند و بسوزد و بسازد تا مرگش فرا رسد؟ چرا در چنین مواردی به زن حق طلاق داده نشده، تا از چنین زندان دردناکی خود را نجات دهد؟
در پاسخ گفته میشود: اسلام بر پایهی عدل و انصاف و رعایت حقوق افراد بنا شده و هیچگاه رفتار ناشایسته و ظالمانهی مرد را به همسرش تجویز وتأیید نمیکند، بلکه با آن به شدت مخالفت کرده و از حقوق زن دفاع مینماید.
زن در چنین مواردی به هیئت داوران مراجعه میکند و از آنان تقاضا میکند که شوهرش را نصیحت و به رعایت عدل و انصاف و عمل به وظیفه وادار سازند. اگر در این امر توفیق یافتند به زندگی خویش ادامه میدهد و چنانچه از پذیرش حق امتناع ورزید، شکایت خود را بر حاکم شرعی اسلام یا دادگاه خانواده عرضه میدارد. حاکم شرعی اسلام مرد متجاوز را احضار میکند و از او میخواهد که دست از ظلم و ستم بردارد و به وظایف خود عمل نماید و اگر قبول نکرد او را به طلاق ملزم میسازند و در صورت امتناع، خود حاکم شرع زن را طلاق میدهد و حقوق او را از مرد میگیرد.
1- اگر طلاق واقعاً مبغوض شارع اسلام بود چرا آنرا تحریم نکرد؟
2- بنیان خانواده بر چه اساسی پایهریزی میشود؟
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی